مدتیه از طریق بلاگ م م د با یه چ...ت ر...و...م نسبتا خوب آشنا شدم. ساعت های زیادی رو اونجا گذروندم و چ...ت های متعدد و متفاوتی داشتم. چند نفری رو هم توی آی دی دومم اد کردم. از اولیش چیز چندانی متاسفانه یادم نیست. یه بار بعد از اون برام آف گذاشت. یکی دیگه شیرازیه، ااااااااااه اسم و سنش یادم نیست. سنگتراشی و سنگ فروشی داره. ف..ر..ی..د که همشهری م م د هست، دانشجوی ترم 6 پزشکیه، ولی زیاد درس خون نیست. 24 سالشه. نمیدونم چرا توی ر...و...م بهش گفتم 22 سالمه، (البته قبل اینکه سنش رو بدونم). دفعه اول فقط عکس چشماش رو گذاشته بود دیشب آن بود ولی من آی دیم رو آن نکردم براش. یه عکس تمام قد از خودش گذشته بود. به نظر شبیه مردم شرق کشور هم میومد.
تو این ر...و...م با یکی دیگه هم آشنا شدم که اونم همشهری م م د هست. جالب اینجا بود که دوبار توی ر...و...م به هم برخوردیم و دفعه دوم فوری همدیگه رو شناختیم. اسمش م...ج...ت...ب...ی است با اسم مستعار ف...ر...ه...اد فکر کنم گفت توی کار ساخت درب ورودیه. 28 سالشه و مربی درجه 3 ژیمناستیکه. همزبون خوبیه. میگه دلش میخواست فقط درس بخونه اما عوامل زیادی دست به دست هم داد و الان دیپلم ناقص داره. ولی اهل مطالعه است. از من هم خواست یه کتاب جدید که ... بهش معرفی کنم. از اون آدما به نظر میاد که خود خودشه.
به دو نفر از بچه های این ر...و...م آدرس اون یکی بلاگم رو دادم. یکیش س..ا..ل..ا..ر که خودش یه بلاگ ادبی داره که چندان بهم نچسبید. نیشابوریه. یکی دیگه هم آ که تهرانیه. اون توی بلاگش لینک کرد منو و من هم اون رو. میگه از مطالب بلاگم خوشش میاد.
و ... و ... و ...
وقت تلف کردنه
مگه اینکه واقعا توی وقت ازادت چت کنی
یا مثل من خیلی به سرت بزنه
و دلت بخواد با خودت لج کنی
پس بری و چت کنی
با هر نیتی به طرف هر چی بری اونم به همون شکل به طرفت میاد!