به قدر 25 سالی از حضورم در دنیا می گذرد. خصوصیاتی که از بچگی همراهم بود شاید چنانچه علم و فلسفه می گویداز نسل های پیش برایم به ارث مانده.
این همه انسان با خصوصیات متفاوت.
دین اسلام می گوید ما همه از نسل آدم و حوائیم (نمی دانم این در ادیان دیگر هم گفته شده یا نه) و فرزندان آنها خصوصیات یکسانی به ارث نبردند و لابد همین طور فرزندان فرزندان آنها و حالا بعداز قرن ها این خصایص به من رسیده.
از بچگی خجالتی بودم. ازروبه رو شدن با آدمهای تازه، از انجام رفتار اشتباه و ضایع، از بیان و انجام آنچه فکر می کردم دیگران نمی کنند و از سر زدن آن از من تعجب می کنند و خیره می شوند و نگاه های معنی دار می کنند، از گفتن آنچه در دهانم بود و می خواست گفته شود، از پسرها... . الآن از این نظر بهتر شده ام. در مورد آخری یعنی پسرها، دانشگاه تأثیر واقعا مطلوبی داشت و در موارد دیگر مسائل دیگر مسبب بود. ولی دوره های کوتاهی را به یاد می آورم که کلا مثل آدمهای خیلی اجتماعی و تا حدودی پررو شده بودم. مثل آن روزی که با دوستان سفر یک روزه به تهران داشتیم. آن روز اصلا چیزی به اسم خجالت در من نبود. انگاربرای یک روز آدم دیگری شده بودم. روز خوبی بود. یادم هست آن روز همه برایم یکی مثل خودم بودند پس دلیلی برای خجالت وجود نداشت. از اشخاص توی پارک تا مسئول غرفه ها و آن مرد کرد و راهنماهای نمایشگاه و عابرین و همه وهمه. البته گاه این نوعی بی فکری هم به همراه داشت مثلا حتی فکر تقاضای تعویض گوشی کردن برای دقایقی از یک غریبه واقعا احمقانه است.
باید از همین لحظه خجالت های بی مورد را کنار بگذارم و البته این نباید به بی حیائی و بی فکر و بی مهابا عمل کردن نزدیک شود. بدون خجالت و با تدبیر.
25 سال می گذرد. باید هر چه زودتر تکلیفم را از همه نظر روشن کنم.
پریروز باز داشتم با آرش2 چ...ت می کردم و حرف به جایی کشید که تشویقم کرد به درس خوندن ... حالیم کرد یه ثانیه هم مهمه ... حالیم کرد چه طوری درس خونده که حالا دکترای تحصصیش رو گرفته! یه جور می گفت که انگار به اندازه درس خوندن خودش درس خوندن من هم براش مهمه ... احتمالا می خواست خق دوستی رو به جا آورده باشه و تا اونجا که میشه کمکم کرده باشه برای پیشرفت ... امشب دوستم نداشت خیلی زود هم رفت.
یه نفر که قبلنا برای هم کامنت گذاشته بودیم دوباره اومد اون بلاگم و کامنت گذاشت. رفتم براش جواب بذارم که به سرم زد به یه قدیمی دیگه هم سر بزنم: "س......ی" همچنان بر همون مدار می گرده. فکر می کنم می گرده تا پیدا کنه. رفتم توی چند تا لینکی که توی پیونداش هست. داستان کوتاه، یه بلاگ خودنویس، یه بلاگ فانتزی ... بلاگ هایی که دییییگه اونقدرهام برام جذاب نیستن. ....
خدایا دوستت دارم. دییییگه حرفای فانتزی و جوردگرنگرانه دیگران رو می خونم اما دلم رو نمی کِشن. نگاه می کنم و می بینم من تو رو این طوری درک نکردم. تو عادلی و هرچی که توی دنیاست رسم دنیاست و جای گله نیست. تو آگاهی و هرچه می کنی عین عدالته و همه اینها رو تو یادم دادی. دوستت دارم و خودم رو به تو می سپرم. ااین همون توکله نه؟
الان رفتم کامنتها و جوابهاشون رو هم خوندم. تو می دونی که چکار می کنی همون حکمتت.
من ضعیفم ولی سعی می کنم آماده امتحان بشم.
ازت متشکرم بابت لحظه هایی که می بینمت.
الان دارم برای "س........ی" کامنت می نویسم. کمکم کن.