امروز روز دوم بود. میگم بود چون داره به پایان میرسه! ...
خیلی خالی ام. کم دارم. کم هستم. وای از فاصله ای که بین من و انسانیته! و وای از فاصله ای که کوتاه نشه! باید فکری برای خودم کنم! زمان زیادی ندارم! باید فکر کنم!
دیشب قبل از خواب گریه م گرفت. اون بخش از دعای حسین (ع) رو خوندم... خوندم مثل یک کاشف...
دیروز آرش۲ توی روم بهم گفت که اون موزیک ها رو به خاطر من توی بلاگش گذاشته! چون یه بار بهش گفته بودم "امروزخیلی دلم یه موسیقی بیکلام تاپ میخواست." امروز هم با یه اسم مستعار رفتم روم و دیدم داره دنبالم میگرده! بیشترازیک ساعت حرافی کردیم. فهمیدم داره دکترای تخصصی میگیره ولی دلش نمیخواست بگه چه رشته ای! خیلی جنس دلبستگیش رو به خودم نمی فهمم و سعی می کنم مشکلاتم یاد نره و حواسم باشه که نباید دلبسته شم! البته باید اولین حرفایی که بینمون رد و بدل شد رو هم یادم نره. یعنی درست قبل از اینکه آدرس اون یکی بلاگم رو بش بدم.
امروز بعد از مدتها باز با صالح همکلام شدم. یکم از افتخاراتی که طی این مدت نصیبش شده گفت. باز هم وسط حرف رئیسش صداش کرد! آخرش وقتی بهش گفتم "به امید دیدار" دلی شد!
محمدم شاد به نظر نمیاد! براش آرزوی شادی دارم! با تمام وجود! با تمام وجود! با تمام وجود! دارم ازیادش گریه میکنم! محمدم! محمدم! محمدم!!
الان رفتم و بخش دیگه ی حرفهای کورش از اون زمان که لندن بود رو خوندم. اون همیشه تاثیر خاصی روی من میذاره. حرفاش قابل تعمقه اما من الان نسبت به هر چیزی که می کِشَدم دافعه ای به سمت مخالف دارم گویا کاری دارم که باید قبل از هر چیز انجام بدم.