باید با سیطره ذلت بار نفس بجنگم.
تو هستی.
از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم دهد.
خدا فرمود: خودت باید انها را رها کنی
I asked God: to take away my bad habit.
God said: no, It is not for me to take away, but for you to give it up.
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی
من فقط شاخ و برگ اضافیت را هرس می کنم تا بارور شوی.
I asked God: to make my spirit grow.
God said: no, You must grow on your own!
But I will prune you to make you fruitful.
از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند.
فرمود: صبر حاصل سختی و رنج است
عطا کردنی نیست اموختنی است.
I asked God: to grant me patience.
God said: no, Patience is a byproduct of tribulation.
It isn't granted, it is learned
گفتم مرا خوشبخت کن.
گفت: نعمت از من، خوشبخت شدن از تو.
I asked God: to give me happiness.
God said: no, I give you blessings;
Happiness is up to you.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
فرمود: رنج از دلبستگیهای دنیا جدا و به من نزدیکترت می کند.
I asked God: to spare me pain.
God said: no, Suffering draws you apart from worldly cares and brings you closer to me.
از او خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم دیگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها! بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد …
I asked God: to help me love others, as much as He loves me.
God said: Ahah, finally you have the idea…
آموزنده
اما چرا اینها رو یادمون میره