عر..و..س ف..ر..ا..ر..ی

      از این گمگشتگی نجاتم بده.     چقدر پیر شده ام . چقدر بیمارم. 

 

      نباید یادم بره که من باید مجرد بمونم. زشتی های تنم رو نباید فراموش کنم. هیچ مردی خواهان همچین بدنی نیست. حکایت من شده حکایت عروس فراری (البته آمریکائیش). 

  

      صبح زودتر از بقیه از خواب بیدار شدم اما بعدش ساعت ها توی خیال گرم و نرم م خزیدم و نزدیکای دوازده تخت خواب رو ترک کردم. و دیر بیدار شدنم رو بقیه گذاشتن به حساب شب بیداری دیشب. باید این خیال محال رو پس بزنم. 

      به هر کی که فکر می کنم آخرش خیال م میاد سراغم. هیچ کس رو این جور و این جنس که اون رو دوست دارم نداشتم. اما در سرحد عشق از اون هم فرار کردم. از این نظر آرشم  من رو بهتر از همه شناخته بود. دقیقا هم اسمم رو گذاشته بود فراری! 

 

     دیگه این روزا به خاطر اینکه شب دیر چراغ رو خاموش می کنم کسی بهم غر نمی زنه! سعی می کنن کاری به کارم نداشته باشن! دیشب تا یک و نیم با آرش2 چت می کردم. چند تا از ترانه های توی بلاگش رو دانلود کردم. راجع به مشکل کف دستم ازش پرسیدم و اون هم از جراحی منعم کرد به خاطر عوارضش و گفت احتمالا پرکاری تیروئید داری. از ترانه محبوبم براش گفتم و گفت در صورت امکان آپلودش کن تا من هم گوش کنم. سعی می کنم همین کار رو بکنم. دیگه نباید باهاش چت کنم. هرچند گمون نکنم روی حرفم بمونم. 

 

     نمی تونم از خدا بخوام که جسمم رو شفا بده. اگرهم بخوام نمیده. چون اولا دیدن معجزه راه اصلی ایمان آوردن نیست. دلیل دیگش هم اینکه این خواست عمیقم نیست. من می خوام گمشدم رو پیدا کنم. این اون چیزیه که با تمام وجود می خوام.

     برای اشکای این لحظم که به خاطرآنچه که باید پیداش کنم جاری شدن متشکرم. 

  

     می خوام برم حموم. 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد