ن والقلم
مدتیه شب که میشه غصه رو دلم سنگینی می کنه و همینطور اشک می ریزم بدون اینکه دلیل واضحی داشته باشه! الان هم که دارم می نویسم همینطور اشک می ریزم. چند دقیقه قبل توی مجله آیه ای از سوره حج رو می خوندم که " آنهایی که به زبان خدا را عبادت می کنند، وقتی نعمتی بهشون می رسه آروم می گیرندد و وقتی عکس این میشه روی می گردانند" مثل آدمهایی هستم که نمی خوام باشم، بعضی گناه می کنند و به اون گناه اعتقاد دارنداما من!.......... می ترسم الان کسی بیاد توی اتاق و قیافه اشکالودم رو ببینه اما نمی تونم جلو گریه هام رو بگیرم. .... فکر می کنم قصه دل من هم به خاطر نعمت هایی هست می خوام داشته باشم اما بهم نمیده! تا ثابتم بشه که بندگیش رو نمیکنم. این روزها دعوت به اخلاصم می کنه! اسارت در دام شیطان رو آشکارا یادم می ده! اما من .. خداااا چه تجربه دردناکیه نالایق بودن!
باز چله گرفتم. امروز نهمین روز بود.
صورتم داغونه! همینطور دارم پیرتر می شم! امروز ریمل زیادی زده بودم و گمونم به خاطر همین چشام داره می سوزه! کلا از درسام عقبم!
حرفای پراکنده ای نوشتم! شاید اگه بعدها مرورش کنم خودم هم ازش سر در نیارم!